قــــــــــلــــب خاطـــرات* تو بزرگترین اشتباه زندگیم بودی که دیگه نمیخوام تکرارت کنم
چه شبهايي با روياي تو خوابيدم نفهميدي چه شبهايي كه اسم تو رو لبهام بود نميشنيدي چه شبهايي كه اشكامو به تنهايي نشون دادم
از عمق فاصله آروم واسه تو دست تكون دادم
چه شبهايي با شب گردي شبو تا صبح مي بردم نبودي ماه جون مي داد نبودي بي تو ميمردم چه شبهايي دعا كردم يه كم اين فاصله كم شه
يه بار ديگه نگاه من تو روياهات مجسم شه
توي اين خونه يخ مي بست تن سرد سكوت من
چه قدر جاي تو خالي بود چه شبهاي بدي بودن
گذشتن عمرو بردن حالا من موندم و حسرت
چه قدر بي رحمه اين دنيا
به اين تقدير بد لعنت............
اما عزيز خسته و داغدار من... با همه اشتياقم...
میشه با چشمای تو دور دوری رو خط زد میشه فهمید که میشه قید تنهایی رو زد
تو را هيچگاه نمي توانم از زندگی ام پاک کنم چون تو پاک هستي مي توانم تو را خط خطي کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي و وقتي که نيستي بي رنگي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم هوای چشام بدجوری ابریه دلم تنگه و غرق بی صبریه چه حس عجیبی چه بدحالیه که هستی ولی جای تو خالیه!!! خودش رو یکی جای تو جا زده یکی که نمیفهمه حالم بده یکی که همش فکرش اینه بره نه دل داره , نه غصه...نه خاطره!! میخواد که نبودش رو حاشا کنم.... بره من بشینم تماشا کنم نمیفهمه که خیلی زود میشه دیر همش میگه دنیا رو جدی نگیر یکی جای تو...این روزا با منه!!!! که سرده نگاش...جنسش از آهنه که نسبت به اسمم لباش بی حسه دلمکی دوباره به تو میرسه.....؟
هی حالا دیدی میتونم تو بریو تنها بمونم تو دیگه برام بی ارزشی میخوام همه اینو بدونن همه لحظه ها مال تو...فردا مال تو... دنیا مال تو.... برو...برو...برو از چشام دیگه افتادی دختر.. نگو عاشق نبودم... نگو از تو نمی خوندم.... یه شب کنارم نبودی همه نامه هاتو میسوزوندم اینهمه غصه واسه چی...؟!واسه ی کی مردم؟ بگو....بگو...بگو کدومش دروغه... دلت که میگرفت یواش...سر روی شونه هام میذاشتی.. وقتی تنها میشدی...هر جوری بود منو میخواستی... اما حالا دارم میگم ....تو رو نمیخواسمو نمیخوام.. برو .... برو از چشام دیگه افتادی دختر
وحشت از قصه كه نه ، ترس ما خاتمه هاست
منتظر لحظه اي هستم كه دستانت را بگيرم در چشمانت خيره شوم دوستت دارم را بر لبانم جاري كنم منتظر لحظه اي هستم كه در كنارت بنشينم سر رو شونه هايت بگذارم….از عشق تو….. از داشتن تو…اشك شوق ريزم منتظر لحظه ي مقدس كه تو را در اغوش بگيرم بوسه اي از سر عشق به تو تقديم كنم وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هديه كنم اري من تورا دوست دارم وعاشقانه تو را مي ستايم
تمام ترانه هايم ترنم ياد توست و تمام نفسهايم خلاصه در نفسهاي توست
اي زلال تر از باران و پاكتر از آيينه به وجود پر مهر تو مي بالم
و تو را آنگونه كه ميخواهي دوست دارم
اي مهربان - پرنده خيالم با ياد تو به اوج آسمانها پر خواهد گشود
و زيبايي ات را به رخ فرشتگان خواهد كشيد
تبسمي از تو مرا كافيست كه از هيچ به همه چيز برسم
میان ماندن و نماندن
نه تو می مانی و نه اندوه
خدایا این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند فکری کن اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت . . . جوونیه بیست سالمو گرفتی / دلخوشیه یه عمرمو گرفتی خداکنه الهی دق مرگ بشی / چرا با این وداع تو جون گرفتی؟!!! داغ داغه لحظه ی دلواپسی مثل شمعی رو به باد بی کسی دیگه نیست..... دیگه نیست فرشته ی نجات من بغض شدو خشکید تو گلوی من حرمت احساس پاکمو کرفت حرمت عشق سیاهمو گرفت لحظه ای بود لحظه ی شوم و کبود ساعتی بود از کنارم رفته بود جوونیه بیست سالمو گرفتی / نگاهمو از زندگی گرفتی نفرین به تو...نفرین به این زمونه / آخه چرا جوونیمو گرفتی؟ حالا من یه مرده بی بال و پرم.... حالا من چلچله ی با خبرم خبر از عشق و بی وفایی هاش بی خبر از بدی و دو رنگی هاش خبر از شکست یه جوون سرد... فدای اون مرامو بی مرامی هاش
سلام میخوام چند کلام از دلم بنویسم واستون باور کنید حرفای خودمه نه از وبلاگا و سایتهای دیگه دزدیدم نه از توی مجله و مقاله کش رفتم نه!!!!!!!!!!!!! اینا حرفای دل خودمه حرفای دل مرتضی20 سالس که تا الان از هیچ چی جز یه مادر فداکار شانس نیاورده......دیگه اسم همه رو نمیارم بلا استثنا ماییمو یه خدا و یه مادر قربونشون برم تا آخرین نفسم نوکرشونم خب بگذریم بریم سراغ حرفای دل خودم...فقط خواهشا افراد بی جنبه نخونن که حال و حوصلشونو ندارم انتقاد هم نکنید که جواب داده نمیشه هرکی عشقش کشید بخونه و صلوات بفرسته بره هرکسی هم نخواست که نخونه اجباری نیست همش حرفای دلمه و واسه ی دل خودمم نوشتم هیچکس هم مجبور نیست که این چرت و پرتا رو بخونه خب شروع میکنم:
بنام خدایی که اگه بهم بی توجه باشه میخوام دنیا نباشه
صحبتمو از اونجا شروع میکنم که این روزا هر دختر و پسری که رابطشو با جنس مخالف شروع میکنه شروع به حرف زدن های عشقی میکنه پسره ی نامرده کلک باز تازه دوروز نشده به دختره شماره داده بهش میزنگه: (ناگفته نمونه صدا رو ابتدا مثل زن نازک میکنه)...اهم....الوووو سلام عشقم خوبی زندگیم؟
چکار میکنی فدات بشم....(مثلا) کامی فدات بشه ماه من......قربونت برم.... خیلی خوشحالم که دختر رویاهامو پیدا کردمو......
آخه یکی نیست بگه کره خر...(البته معذرت میخوام) تو با کدوم دختر نبودی که دختر رویاهات نبود؟
به کدوم دختر قول ازدواج ندادی؟ ها؟
پسره هنوز پشت لبش سبز نشده دم از ازدواج میزنه....آخه بگو تو یه دونه نون که میخوری از خونه ی باباته....
حالا این از پسرا بگذریم....
ادامه مطلب ...
بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته
آدمها برای هم مثل کتاب میمونند
وقتی به آخرش میرسند میرن سراغ یکی دیگه یادمان باشد همدیگر را زود زود ورق نزنیم....
خوابیده بودم کابوس میدیدم ؛ از خواب بلند شدم تا به آغوشت پناه ببرم… از جايم بلند شدم، پنجره را باز کردم و ديدم زندگي هم هر از گاهي زيباست ! شنيدم که کلاغ ديوارنشين حياط چه صداي قشنگي دارد ! فهميدم که بيهوده به جنون مجنون مي خنديدم ! فهميدم که عشق، آسمان روشني دارد !
کاش می شد سر زمین عشق را در میان گامها تقسیم کرد کاش می شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تقسیم کرد کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد کاش می شد با پری از برگ یاس
تا طلوع سرخ گل پرواز کرد کاش می شد با نسیم شامگاه برگ زرد یاس ها را رنگ کرد...
یه فرشته توی قلبم خونه کرده.... که با احساسش منو دیوونه کرده..... وقتیکه چشماشو دیدم جا خوردم........ آخه این دل واسه چی بهونه کرده............. ای دل نگفتمت که گرفتار می شوی
با دست خود اسیر شب تار می شوی
ای دل نگفتمت که بمان و سکوت کن
دست از کسان بدار که بی یار می شوی
رفتی و بال بال زدی در هوای عشق
دیدی چه زود خسته و بیزار می شوی
با تو نگفتم ای گهر اشک بی دریغ
بر گونه ام مریز که تب دار می شوی
دیدم که می روی پی دیدار
گفتم مرو فسرده و بیمار می شوی
گفتم اگر که عاشقی ات پیشه هست و راه
رسوا چو عشق بر سر بازار می شوی
ای دل نگفتمت که تو هم با مرور عمر
آخر به دست دور زمان خوار می شوی
رفتی، هنوز هم به تو اندیشه می کنم
دانم که زود خسته از این کار می شوی
غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق
نمیدونم این روزهام چطور میگذره فقط میدونم که میگذره.با ابهام،با یک گیجی ممتد،با
باز هم ترانه های ناتمام سر گردان میان هوای پر باد و باران دلم چه می کند این پاییز با دلم! عجب حال و هوای عاشقانه ایست این روزهای خنک پاییزی نسیمی که زیر پوست صبح من می رقصد هر چند صبح تنهایی ست و آفتاب کوچک ظهرهایش با تمام نبودنت دلتنگی غروب غمناکش و سکوت دلگیر شب هایی که: جای خالی تو را در آغوش جستجو میکند و این پاییز چه می کند با دل من! یاد بارانی که روی پوست من و تو نم زد و ما گفتیم عشق را زیر باران دیدیم من به پاییز بودن تمام سال عادت کرده ام! اما به ندیدن تو...
گاهی تصور میکنم سکوت نیز چه آرام فریاد می زند ای سکوت خفته ی من فریادت به گوشهای بیدار خواهد رسید پس نا امید مباش و آرام فریاد بزن... آرام فریاد بزن...
دلت را سپردی به من و وعده همیشگی دادی، گفتی که با من همیشه چشمه زلال عشق در قلبت میجوشد؛ گفتی همیشه آرامی همیشه به امید بودنم زنده میمانی؛ مدتی است که روزها، سرد گذشته؛از سردی هوا، آب چشمه ی عشقت یخ بسته؛ رگهای قلبم بی آب است یک کویر خشک رسیدن هم بهتر از باریدن باران است؛ فصل عشق تو، رو به خزان است با تو بودن مثل رفتن به سوی یک کلبه ی بی نام و نشان است؛ بی خیال، از عشق نگو برایم بهانه ات را بیاور که منتظر شنیدن آنم؛ تو هنوز کتاب عشق را نخوانده ای و آمده ای به سراغ صفحه آخرش، هنوز باران عشق را ندیده ای و زیر آسمان آفتابی نشسته ای به انتظار باریدنش؛ اول بیا و بعد بگو میخواهی بروی تو هنوز نیامده داری میروی؛ اگر این است امروز تو ،وای به حال فردایت دیگر حوصله ندارم سر کنم با غمهایت؛ بارها رفتی و خودم آمدم به سراغت، اینبار دگر حتی نمینشینم چشم به راهت؛ باور اینکه تو از خوبها نیستی برایت بسی دشوار است اما این دست خودت نیست تو همینی؛ دیدنت حالم را خراب میکند ،زین پس به جای تو با تنهایی قرار میگذارم، اینگونه قلبم با تنهایی روزهایش را فردا میکند؛ دلت به حالم نسوزد،اینک این حال من است که سوخته، چشمهای خیسم، به انتهای جاده ای که تو را در آن ندارد چشم دوخته و میشمارد ثانیه هایی که از رویاهایم فراری اند؛ به جای نفس آه میکشم و به جای غم حسرت میخورم ؛خاطره هایم را جا میگذارم و دیگر جای قدمهایت پا نمیگذارم
وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر…. عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ، دیگر در قلبم جای کسی نیست هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ، هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند دلم گرفته …. خیلی دلم گرفته…. انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد… انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند… وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم… آرزو به دل مانده ام ، کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ، نمیگویم از غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید من که میدانم کسی نمینشیند پای درد دلهایم ، اینک دارم با خودم درد دل میکنم… دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ، حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را…. میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم
بین دستای من و تو، فاصله خیلی زیاده! تو روی ابرا سواری، من روی زمین پیاده! یادته به من می گفتی؟ اوج می گیریم توی پرواز اما از دلم گذشتی، با غریبه خوندی آواز…
قطره قطره اشک های من، می چکید به روی سازم وقتی که با سر می گفتی، نمی خوام باهات بسازم حالا نیستی تا ببینی بی تو هر لحظه شکستم توی این پیچ و خم راه بریدم خسته ی خسته ام میون جاده ی تردید توی خلوت تو سیاهی بی حضور عاشق تو، گم شدم تو این دو راهی
یه طرف پر از ستاره، میگن عاشق شو دوباره چه کنم؟ دلم به جز تو هیچ کسی رو دوست نداره!
چرا هر شب تورو دارم؟ بدون اینکه حتی یک نفس از من جدا باشی چرا تو جاده گم می شم؟ بدون اینکه حتی یک نفس پیدا شی چرا از بی تو می ترسم همش دستات و می گیرم تو ماه و بردی از شب هام من از بی ماه، می میرم
واسه چی… تو هنوز توی عمق ترانه ها می واسه چی… واسه چی… توی هر نفسم تو هنوز باهامی واسه چی… مگه نه اینکه دستام و ول کردی نذاشتی با تو دنیام و بسازم… تو را هر شب به این جاده ی تاریک و نمناک واسه چی… می بازم؟
چرا این جاده می پیچه؟ همه اش سمت یه بی راهه چرا من از تو جا موندم؟ چرا دنیا پر از راهه؟ چرا دستامو ول کردی؟ چرا خواستی که تنها شم؟ نمی بینی که عمر من مثه یه قصه کوتاهه مثه یه قصه کوتاهه…
درباره وبلاگ ![]() سلام ،به وبلاگ من خوش اومدی من مرتضام 20 سالمه ، تحصیلاتم دیپلم کامپیوتره و اگه خدا بخواد سال آینده وارد دانشگاه میشم،عاشق خدا و اهل بیت و مخصوصا آقا ابوالفضلم ،گیتاریست هستم و عشقِ آهنگسازی و خوانندگی..فقط سبک پاپ گوش میدمو کار میکنم که بین کارهای پاپ عاشقِ کارهای محسن یگانه هستم و..... امیدوارم لحظه های خوبی رو اینجا بگذرونی، اگه خوشت اومد بازم بیا بعضی از مطالبی که مینویسم، منظورم به بعضی از پسرا و دختراس نـــه منظورم با همه ی دختراس ، نــــه منظورم با همه ی پسراس و نـــه منظورم فقط با دختراس و نـــه فقط با پسراس اوکی؟؟؟ اینو چند دفعه هم گفتم ، ولی متاسفانه به دلیل گیراییِ پایینِ بعضیا بازم گفتم، من نــــه با کسی دشمنی دارم نـــه چیزِ دیگه ای کسایی هم که با مطالب و پست هام مشکل دارن بدونن: کسی مجبورتون نکرده از وبلاگم بازدید کنید خوشتون نمیاد بفرمایید...دکمه ی Close رو بالایِ صفحت بزن پس دیگه خواهشا رو اعصابِ من نرید و شعارِ من خوبم من ماهم واسه من ندید در ضمن از قدیم گفتن: کسی که به خودش شک نداره اصلا لازم نیست نگران باشه امیدوارم حرفام برای همه جا افتاده باشه راستی: اینکه من طرفدارِ پرپا قرصِ محسن یگانه هستم به خودم مربوطه اوکی؟؟ فضولاش برن جای دیگه اظهار نظر کنن و اینکه فقط وبلاگایی که مثل خرابه ی خودم هستن رو لینک میکنم و.... هیچی دیگه همین.... والسلام آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
|